سیده آیساسیده آیسا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

♥ آیسا جون ♥

قصر شادی

سلام عزیز دلم بازم تولد قشنگت و تبریک میگم انشالا هزار ساله بشی فدات شم.. دیشب که شب تولدت بود تصمیم گرفتم ببرمت قصر شادی ... جاهای دیگه برات تکراری شده بود برا همین جایی رفتیم که تا حالا نرفته بودیم ..اون روز از صبح خونه خاله مامان  بودیم بعد از ناهار یه ساعت خوابیدی و تا بیدار شدی گفتی مامان جونم چرا منو نمیبری قصر شادی بریم دیگه ..الان دیگه باز کرده به خدا من دختر خوبیم ا.. و مدام به پویا جون میگفتی پاشو دیگه دیر شده.. و به خاله هم میگفتی تو هم بیا بریم دیگه خاله.. خلاصه تو راه خیلی خوشحال بودی و همش میگفتی گاز بده مامان جونم زودتر برسیم..ولی مواظب با...
25 مرداد 1393

تمام هستی من... تولدت مبارک

فرشته کوچولوی من تولدت هزاران هزار بار مبارک.... هی مینویسم و هی نوشتم و پاک میکنم ..یه عالمه حرف تو دلمه.. ولی قدرت  بیانشو ندارم یه عالمه درد و دل دارم برا تو دختر عزیزم که نمیدونم زنده هستم وقتی داری این مطلب و میخونی یا نه.. ت ا لحظاتی دیگه عقربه های ساعت هر دو رو به بالا قرار میگیرن و تو عزیز دلم سه سالت تموم میشه و وارد چهار سالگی میشی ..چه روز قشنگیه فردا.. بهترین روز زندگیمه... روزهای زیادی رو کنار هم گذروندیم ..روزهای تلخ و شیرین ..شادی غم ... ب ازی و دعوا ..سلامتی و مریضی ..قهر وآشتی ..اما هر چه بود گذشت.. ترسم از لحظه های ناشناختس که پیش رو داریم.. ...
22 مرداد 1393

تیر و مرداد 93

سلام به دختر ناز و خوشگلم ... خیلی ناراحتم از اینکه دو ماه تاخیر داشتم و نتونستم بیام و از خاطرات و تلخ و شیرین زندگیمون برات بنویسم.. بعد از اینکه مریضیت خدارو شکر خوب شد یک هفته بعد قرار شد از خونه ای که میشستیم نقل مکان کنیم .. براهمین شدیدا درگیر اسباب کشی بودیم البته تو همون شهرک هستیم با این تفاوت که یک کوچه به عقب اومدیم.. خلاصه خاله صبا اومد تا مواظب تو باشه منم بتونم به کارام برسم خدارو شکر تو خیلی خوب بودی و تو همه کارها کمک من بودی و همش میخواستی بهم کمک کنی عزیز دلم.. و همش میگفتی بریم خونه جدید دیگه مامان جونم اونجا خونه ماست بریم تا من اتاقم و ت...
22 مرداد 1393
1